ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه سن داره

خاطرات سارا

قربون شیرین زبونیهات بره مامان

دختر گلم یکی از شیرین زبونیهای این روزات اینکه تا یه چیز میشه میگی :مامان الان مغزم به سلولام چه دستوری میده؟مثلا من میگم:الان میگه اخ جان غذای خوب ومقوی داره میاد بخورید سلولا. یا وقتی کار خوبی رو انجام میدی میگی مامان الان آقا شیطونه چی میگه؟ منم میگم الان میگه ا این چرا اینقدر دختر خوبیه من برم یه بچه دیگه رو گول بزنم.
18 فروردين 1393

نوروز 93

تعطیلات نوروز ٩٣ هم به لطف خداوند به خیر وخوشی سپری شد.امسال سارای عزیزم بیشتر از هر سال میدونست عید چیه وبرای چیدن سفره هفت سین مشتاق تر بود.البته پارسال هم منو تو چیدن هفت سین کمک کرده بود ویه چیزایی ته ذهنش مونده بود .مثلا میگفت مامان یادته روزنامه های هفت سین رو من باز میکردم.اخه وسایل سفره هفت سین رو من تو روزنامه میپیچم تا نشکنن.برای نوروز ٩٣ همونطور که به دختر قشنگم قول داده بودم تخم مرغ آب پز کردم واسمعیل وسارا اونا رو با ابرنگ رنگ کردن وبا خرده های کاغذ رنگی تزیین کردن.امسال اولین سالی بود که واصه عید ما تخم مرغ رنگ کردیم اونم به خاطر دختر گلم.میز هفت سین رو هم با کمک سارا چیدیم.مونده بود ماهی که اونم دقیقه ٩٠ یعنی ساعت هفت شب یه سا...
16 فروردين 1393
1